چند روز به سه ماهگی
قند عسلم وقتی روزها میگذره و تو بزرگ میشی خیلی خوشحالم. ولی ی چیزی خیلی ناراحتم می کنه و اینکه من هم شاید ماه آینده یا دو ماه دیگه باید به صورت دایمی برم اداره. آخه جیگرتو من تحمل دوریتو ندارم. از موقعی که اومدی شدی زندگیم. شدی تمام وجودم. من اصلا بچه دوست نبودم. همیشه دوست داشتم نی نی داشته باشم ولی ی سوال همیشه تو مخیله ام بود و اینکه آیا من می تونم بچه مو مثل مامانم که انقدر برای بچه هایش جون می زاره بزارم؟ اینکه من میگرنم ساعت یک شب می گرفت و مامانم با تمام جون و دل من رو می برد دکتر و تا ساعتها که سرمم تموم بشه بالاسرم می نشست. می تونم عاشقانه بچه مو دوست داشته باشم؟ عشقم! تا چهار روز دیگه میری تو سه ماهگی و چقدر زود گذشت.خ...