مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

بزرگترین جوانمرد من

چند روز به سه ماهگی

قند عسلم وقتی روزها میگذره و تو بزرگ میشی خیلی خوشحالم. ولی ی چیزی خیلی ناراحتم می کنه و اینکه من هم شاید ماه آینده یا دو ماه دیگه باید به صورت دایمی برم اداره. آخه جیگرتو من تحمل دوریتو ندارم. از موقعی که اومدی شدی زندگیم. شدی تمام وجودم. من اصلا بچه دوست نبودم. همیشه دوست داشتم نی نی داشته باشم ولی ی سوال همیشه تو مخیله ام بود و اینکه آیا من می تونم بچه مو مثل مامانم که انقدر برای بچه هایش جون می زاره بزارم؟ اینکه من میگرنم ساعت یک شب می گرفت و مامانم با تمام جون و دل من رو می برد دکتر و تا ساعتها که سرمم تموم بشه بالاسرم می نشست. می تونم عاشقانه بچه مو دوست داشته باشم؟ عشقم! تا چهار روز دیگه میری تو سه ماهگی و چقدر زود گذشت.خ...
28 مهر 1391

عکس جدید

عمه کبری و صدف جون چون ارومیه هستند و از ما دور هستند من سعی میکنم عکس های شما رو تند تند بیام بزارم تا عمه هم بتونه شما رو تند تند ببینه. به خاله هات گفتم زینب و زهرا ی عکس جدید از مهراد بگیرید بزارم تو وبش وقتی اومدم انتخاب کنم دیدم 20 تا عکس گرفتند موندم تو دو دقیقه چه طور این همه عکس گرفتند.  ی چیز جالب که وقتی دوربین دستمون می گیریم حتی موبایل تو درست دوربین رو نگاه می کنی. راستی این لباست رو دوست مامان جون برات آورده بود دیدم اگر تنت نکنم کوچیک میشه بنابراین دیروز که آورد من امروز تنت کردم. چون از حمام اومده بودی خوابت می اومد.پیش پیششششششششششش لالا لالا شدییییی این هم عکس دو ...
25 مهر 1391

کارهای جدید

به قول شاعر مرحوم قیصر امین پور عزیز چقدر زود دیر میشه. تو داری روز به روز چهره ات عوض میشه و بزرگ تر از روز قبل و حتی ساعت های گذشته میشی. وقتی می بینم که داری یواش یواش غریبی می کنی. وقتی شیر می خوری تو چشمام نگاه می کنی. وقتی زبون در میاریم تو هم در میاری. وقتی لباسهای سایز صفرت به تنت نشد و حالا سایز یک به تنت نمیشه وقتی گرسنه ات باشه یا خوابت بیاد چشمهای نازت حسابی بارونی میشه. وقتی یواش یواش سرتو ی کمی نگه می داری وقتی هفته پیش روی میز ناهارخوری گذاشته بودیمت مثل قدیمها و یهو دیدیم که برگشتی به پهلو! همه وحشت کرده بودند! وقتی مولتی ویتامین می دم و می بینم بوش اذیتت می کن...
25 مهر 1391

بعد از یک هفته+75 روزگی

فرشته زندگی مون امروز 75 روزه شد. چند روزی به وب سر نزدیم . پنج شنبه هفته پیش بود که همکارانم آمدند خانمون. دو تا دختر خوشگل داشتند که اونها هم آمده بودند به شما سر بزنند. اسمشون الینا و نازنین زهرا بود. ماشاء اله به الینا خانم گل که کلی شیطنت کرد. غروب جمعه خاله ها آمدند خانمون بردمت حمام و شب آژانس گرفتیم به سمت اسلامشهر خانۀ مامان طاهره. تا سه شنبه خانشون بودیم. من که وقتی می رم خانه مادربزرگها کلی استراحت می کنم تنها زحمتم این هست که شیر میدم.این هفته ما هم پیش پدرت بودیم. آخه بعد از سه روز که میاد کلی دلتنگی داره. آخه صدف جون(دخترعمه ات) تهران نیست و وقتی ما می ریم خانه مامان طاهره کلی باهات بازی می کنه. مثل رفتن...
19 مهر 1391

انگشت خوردن

امروز 67 روزت شد نازنینم. این پسر قند عسل هر روز کارهاش شیرین و شیرین تر میشه. بعد از اینکه واکسن دوماهگیت رو زدی. چهارشنبه اش یعنی دو روز بعدش دیدم خیلی بی قراری می کنی. شیر نمی خوردی فکر می کردم خوابت میاد. تا میخواستی بخوابی دوباره بیدار میشدی. مدام گریه می کردی. سر و صورت رو شدید می خاروندی. تک سرفه داشتی و ... . دیگه مستاصل شده بودم چه کار کنم. پدرت هم بنده خدا هاج و واج مونده بود.از طرفی هم مونده بودم دیگه چه کنم. پدرت گفت زنگ بزنم مامان جون بیدا خونمون. تا کمی استراحت کنم برای شب کم نیارم. زنگ زدم مامان جون هم آمد بعدش خاله ها آمدند. هر کاری کردم این پهلو ، اون پهلو، سرم رو بردم زیر پتو، فکرهای مختلف اصلا...
8 مهر 1391

گرفتن شناسنامه

سلام مهراد جون بالاخره این بابای دقیقه نودیت بعد از 16 روز سه شنبه رفت برای شما شناسنامه گرفت. هر روز حرص می خوردم ولی مجبور بودم هیچی نگم. تا اینکه سه شنبه با در دست داشتن شناسنامه من و خودش و کارت ملی رفت ثبت احوال شمیران و برای شما شناسنامه گرفت. من هنوز شناسنامه اتو ندیدم. چون هنوز خونه مامان جون کنگر خوردیم لنگر انداختیم. بالاخره گل پسر مامان هم هویت دار شد. عکس پسرم در یک ماه ونیمی با شناسنامه اش مبارک باشه قند عسل ...
3 مهر 1391

تولد دو ماهگی

مامان جونم تولد دو ماهگیت مبارک. چقدر زود گذشت.گریه های شبانه ات به خاطر دل دردت، خنده هایی که داشتی حالا با بهانه یا بی بهانه.تمامی برای ما خیلی شیرین هست.خیلی به زندگیمون رنگ دادی مهراد مهربونم. وای مهراد نمی دونی چقدر دوستت داریم. همه عاشقت هستند. وقتی پدرت از مامان طاهره می پرسه من رو دوست داری یا مهراد رو؟ می گه مهراد رو. وقتی از خاله زهرا می پرسه آبجی سحرت رو دوست داری یا مهراد رو؟ می گه مهراد رو. وقتی مامان جون از خواب شبانه با هول بیدار میشه و خواب آلو شما رو رو پاش می زاره. همه و همه نشون دهنده ی اینه که خیلی برای همه عزیزی . دیگه برای من و پدرت که جای خودش رو داره و همه ی زندگیمون شدی. امروز ساعت 8 بید...
3 مهر 1391
1